نتایج جستجو برای عبارت :

قصّه‌ی ماری که مریم می‌شود

عاقبت کوتاه شد قصّه و آتش در خرمن ددان گرفت. آن خرمن ناپاک جهل و آن مزرع بی‌حاصل تکبّر. عاقبت کوتاه شد قصّه و گرچه همچنان صحنه زین دست نیست، باری چون تاس دل جفت آمده، تقدیر محتوم است. 
تقدیر چه خوش‌تر از خِرَد تکان و چه خوش‌تر از نابودی مردم جهل؟ چه خوش‌تر از انهزام استبداد مردمان رأی و خودخواهی؟ چه خوش‌تر از کوبیده شدن، آنگاه که کوبیده‌ای و به تاراج برده‌ای و انتظارت خوشی‌ست؟ چه خوش‌تر از غرامت، آنگاه که حرص دست از آستین بیرون کرده، به
قصّه‌ی ماری که مریم می‌شوددیو آدم‌شکل آدم می‌شود
سنگ خود خواهی اگر گوهر کنیکوره را آتش فراهم می‌شود
خانمان بر باد خوش‌تر، ناز چیست؟دردْ خود در عشق مرهم می‌شود
در دم آن آستان روح‌بخشصد کمر فولاد هم خم می‌شود
این‌ چنین آ: کاه‌وزن و بادروپابه‌پایت اسم اعظم می‌شود
عاقبت حلمی ز شب بالا نشستصبحگه در پرده‌ی بم می‌شود
موسیقی: سمفونیک پوئم "توفان" اثر چایکوفسکی
من پُرم از خاطرات و قصه‌ های کودکی این که روباهی چگونه می‌فریبد زاغکی! قصّه‌ی افتادنِ دندانِ شیری از هُما لاک‌پشت و تکّه چوب و فکرهای اُردکی! قصّه‌ی گاو حسن، دارا و سارا و امین روزِ بارانی، کتابِ خیسِ کُبری طِفلکی! تیله‌بازی در حیاط و کوچه و فرشِ اتاق! بر سرِ کبریت و سکه، یا که درب تَشتکی! چای والفجر و سماور نفتیِ کُنجِ اتاق مادرم هرگز نیاورد استکان بی‌نعلبکی! داستانِ نوک طلا با مخمل و مادربزرگ! در دهی زیبا که زخمی گشته بچه لک‌لکی! هاچ زنب
خاطراتی که ماندنی شده استشده چون قصّه ، خواندنی شده استسوژه هائی پر از تناقض هاجاده هائی که راندنی شده استسر به راهی که نیست پایانشمیوه ی یأس چیدنی شده استای خدا جان خودت بخیرش کنغُصّه هائی که خوردنی شده استلحظه ها لحظه های غمبار استمثل فیلمهای دیدنی شده است.
بهش گفتم: آدم بعضی وقتا دلش نمی‌خواد ریخت خودشم تو آیینه ببینه! شما که دیگه از بیرون اجبار شدی که جای خود داره!
 بهم گفت: هر چیزی که بیرون از خودته رو لزومن اجبار نبین! یهو می‌بینی همون به قول تو اجبار، می‌شه درونی‌ترین معنی آدم! 
سمج‌ترین دلیلی که آدم دلش بخواد همه‌ش خودشو تو آیینه ببینه!
 
 
پاییز که باشی می دانی ...
زیر پای عابران ، کوچه بی قرار بهار نشسته !
آخر قصّه پاییز همیشه بهار است !
حتی اگر از زمستانی سخت بگذرد !
پاییز که باشی ، به تقویمت بهار بر می گردد !
 
 
 
شاعر : مژده لواسانی ( کتاب خونِ انار گردن پاییز است )
 
بی‌خود شو به پیش‌ام آ، یا با همه تنها شوای با‌همه زین جا رو، ای بی‌همه با ما شو 
تو مست خودی با خود، این باده نمی‌دانیمن مست توام بی تو، ای بی‌تو به دریا شو
من قصّه نمی‌دانم، افسانه نمی‌خوانمتو گر سر حق داری، بی سر به ثریّا شو
با خلق به سودایی، این خلق نمی‌دانمآن خلق حق ار یابی با آن به سر جا شو
بی چشم تو را دیدم در محفل بی‌خوابانبی حرف ندا آمد: ای روح به بالا شو
حلمی تو چه می‌جویی؟ آن خانه به جان پیداستبنشین و به پنهان رو، برخیز و هویدا شو
روح از آن لحظه که بیدار شدخویش بدید و همه‌تن کار شد
از ورق شرع برید و پریدراه بدید و سوی دیدار شد
راه بدید او که میان دل استمحضر دل سوی خط یار شد
خطّ درون دید و برونش گرفتگرچه در این قصّه بسی زار شد
گرچه بسی خواب بر او شد حرامحیف چه که حقروی هشیار شد
چشم ببست این سر و آن سو گشودگفت نه بر هستی و هستار شد 
دید عدم هست و دگر هیچ نیستهیچ شد و در همه احضار شد
بوسه‌ی حق بر لب حلمی نشستجان قلم‌گشته به گفتار شد
می‌گریزید ای خسان از زندگیبد به حال این چنین بازندگی
خوش به حال چرخ با این نوکراندر ره تارندگی مارندگی
رفت تا کوه خدا و بازگشتیک نفر از رهروان بندگی
رفت امّا زهد او بیدار شدظلمتش دزدید از تابندگی
مرد حق در صحنه‌ها‌ تازنده استآری آری کار حق، تازندگی
خوش سر آمد قصّه‌ی دست و دعاکار دستان نیست جز بخشندگی
بهتر آن از دشمنان آموختنکز نفاق دوستان نالندگی 
گفت حلمی عصر نو آغاز شدباید از هر کهنه‌ای دل‌کندگی
این دایره زندان است، هم قفل شکن هم درزین پنجره بیرون شو، این قصّه به پایان بر زین دانش انسانی جز وهم چه حاصل شدآن دانش بی‌آخر در روح به جا آور بیمار و ملولی باز، در حال نزولی بازبرخیز ز مشت گل، این سایه‌ی خاکستر راحت شو ز فرسایش، این خانه‌ی آلایشسامان تو این جا نیست، پرواز کن از بستر این لحظه چو وابینی هیچ از تو نیاید کارکار از تو نباشد هیچ، بی‌کار شو راهی بر ای یار دو جام آور تا شاد شوم زین هیچصد خاطر ظلمانی هم پاک شود از سر یک آن به رها د
نان ابلیس خوری آب طهارت چه کشی؟آه و افسوس ز انبان خباثت چه کشی؟ بنده درویشم و از توبه به صد مرتبه دورتو که شاهی سر سجّاده به حاجت چه کشی؟ سبزه‌ی بخت من از روز ازل گلگون استقامت سبز فلک را به اسارت چه کشی؟ خوشم آن روز که از یاد بری نام مراقلم خبط و خطا سوی نهایت چه کشی؟ همه بر باد رود قصّه و افسانه‌ی ماشب و روز من تنها به حکایت چه کشی؟ طلب عشق نکردیم و چه عشقی‌ست کنونناز پیمانه ز محراب عبادت چه کشی؟ ناز معشوق کشید این دل و بیهوده نکردناز حکّا
ناکسان آفتاب نمی‌دانندگوهر شراب نمی‌دانند
سر به چاه خود فرو کردهقصّه‌ی ماهتاب نمی‌دانند
درب آسمان به خود بستهجز زمین خواب نمی‌دانند
کاسه‌ی شکست می‌بندندجز ره لعاب نمی‌دانند
کودکان فکر و اوهامندذکر بی‌حجاب نمی‌دانند
عیسی زمان نمی‌بینندتشنگان راه آب نمی‌دانند
گفت حلمی به وقت دریابندحالیا این صواب نمی‌دانند
موسیقی: Giolì & Assia - Inside Your Head
فصل پنجم
فصل فصلت، ز قصّه لـبریز  است
از تـو هـر قصّه‌ای دل انگیز است
 
گیسوانت نسیـم صبـــــــح بهــــار
چشم‌هایت، غــــروب پـائیز است
 
در صــــدایت هــــوای تــــابستان
خوش تر از کنـدوان تبریـز است
 
قلــبت امـــــــا، شبـــی زمستانــی
در نـــگاهِ زنــــان قـــرقـــیز است
 
فصل پنجم کـــه نیست ، چشمانت
نغمـه‎ای درغروب  پــــائیز است
مسعود رضایی بیاره
هزّی جِذْعَ هذه اللحظةِ
تُساقِطُ علیكِ
موتاً سخیّا
«مریم عراقیّة»۱
تنۀ این لحظه را تکان بده
مرگی بخشنده
بر تو فرود خواهد آمد
«مریم عراقی»
سنان انطون توی کتاب یا مریم از مسیحیت و مشکلات مسیحیان در عراق نوشته. مخاطب این شعر هم حضرت مریم هستش؛ اگر حضرت مریم عراقی بود.
یا مریم، سنان أنطون، منشورات الجمل، ص ۱۰۴.
آمد به میان به جان آتشافروخته شد روان آتش یک جلوه ز دلبری چو بنمودمن بودم و امتحان آتش هنگامه‌ی وصل چون بر آمدنابود شدم به سان آتش زان چشم سیاه شعله‌افکندل سوخته شد به خوان آتش
در روح چو خرقه باز کردمآن خرقه شد آسمان آتش ای چنگ‌نواز خامه‌افروزمهمان کن‌ام آن لسان آتش رویای تو پخته شد سحرگاهمن ماندم و آن نشان آتش گفتم چه سزای عاشقی بوداین قصّه‌ی دلسِتان آتش؟ گفتا سر عاشقان ندیدیآویخته از دهان آتش؟ خاموش شو و زبان مرنجانتا ره بردت عنان
حال سوزان من و عشق به پایان نشودآب از سر بشد و کار به قرآن نشود
گله‌ام کشت که با خلق چرا قصّه کنیخاطر عشق که فرخنده به میدان نشود
عقل جادو‌زده‌ی حیله‌گر حلقه‌فروشدید جان من و فهمید پریشان نشود
رحمت خاص تو جز مرهم مجروحان نیستورنه با هر گده‌ای صحبت جانان نشود
رمز گفتیم و کسی قفل سخن را نگشودگرچه از سوختگان راز تو پنهان نشود
چند روزی که به جاروکشی معبد زرّین تو رفتکس ندیدم ز نوازشگری مهر تو گریان نشود
دل دیوانه که از صد خم معراج گذشتدگر آن ک
یک زوج جوان برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا عازم کشوری اروپایی شدند. در آنجا پسر کوچکشان را در یک مدرسه ثبت نام کردند تا او هم ادامه تحصیلش را در سیستم آموزش این کشور تجربه کند.
روز اوّل که پسر از مدرسه برگشت، پدر از او پرسید: پسرم تعریف کن ببینم امروز در مدرسه چی یاد گرفتی؟ 
پسر جواب داد: امروز درباره خطرات سیگار کشیدن به ما گفتند، خانم معلّم برایمان یک کتاب قصّه خواند و یک کاردستی هم درست کردیم. 
پدر پرسید: ریاضی و علوم نخواندید؟ 
پسر گفت: نه.
عاقبت دوستی و دشمنی با امیر المومنین علیه السلام در کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله
شیخ مفید رضوان الله علیه روایت کرده است:
٧- قال: أخبرنی أبو الحسن علی بن محمد بن خالد المیثمی قال: حدثنا أبو بكر محمد بن الحسین بن المستنیر [ قال: حدثنا الحسین بن محمد بن الحسین بن مصعب ] قال: حدثنا عباد بن یعقوب قال: حدثنا أبو عبد الرحمن المسعودی، عن كثیر النواء، عن أبی مریم الخولانی، عن مالك بن ضمرة، قال: قال أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام: أخذ رسول
▪️امروز شما می‌توانید مفاهیم والا را با هنر نمایش بیان کنید. البته با همه‌ی هنرها می‌شود به بیان مفاهیم پرداخت.در میان هنرهای گوناگونی که داریم - هنر نقّاشی، هنر خوشنویسی، هنر موسیقی، هنر قصّه و داستان نویسی، هنر شعر و... - در مجموع، هنرهای نمایشی، آن هم در شرایط کنونی جامعه‌ی ما از توانایی، گسترش و بلاغ بیشتری برخوردارند و مسؤولیت سنگین‌تری هم دارند.
▫️شما باید حقایق اسلامی و اخلاقی و همچنین ارزش‌های اسلامی را که برترین ارزش‌هاست و ه
.
#تو  نامَت عِشق
کلامَت عِشق
تمامِ خُلق و خویَت عِشق
مَنم مَخلوق
مَنم بی تابِ لذّت ها
مَنم جا مانده از این عِشق
#تو آن آیینه ای هَستی
که چَشم از روی #تو 
بَستم...
وَ #تو با مِهرِ والایَت
مَرا بَخشیدی و خواندی
برایَم قصّه ای از عِشق...
خُدایا
عِشق یَعنی #تو 
چه خوشبختَم
#تو را دارَم...
مَرا از مَن رَهایَم کُن
خُدایا
دوست دارم
شاعر حمید رضا یگانه
@qasedakekhoda
با مردم پندارخوی گه این کنم گه آن کنمگه سوی مسجد پر زنم، گه سوی تاکستان کنم گه نوش گیرم از ملک زان ساغر پندارکُشگه قسمت از جام ازل با مردم نادان کنم زان پرده‌های نقش‌نقش هم بگذرم دیوانه‌وارآن دگر اسرار را از خویش و تن پنهان کنم در خویش بنشینم دمی در بارگاه روشنیجام خموشی برکشم تا خویش را پرّان کنم صد قصّه گویم زان دم رخشان همه افلاک راصد کهکشان گریان کنم، صد کهکشان خندان کنم مِی‌بانگ جانان بر زنم سوی همه پندارهازان ریشه‌ی افروخته اندی
مجلس اشرار بین، جمعیتی کور و کربنده‌ی شهد و شکم، برده‌ی کام و کمر
بی‌خبران از جهان، معتقدان ریاقافله‌ی حیف‌نان، بی‌عرق و بی‌هنر
مفت‌خوران حریص، بی‌شرفان دنیبی‌جنمان وقیح، زوزه‌کشان حشر
این نجسان خائن‌اند، ظرف فسادند و بسمظهر اهریمن‌اند، هر دمشان توف شر
خس که به مسند رسید، دیو به مصدر نشستعشق به پنهان وزید، گشت گدا معتبر
خلق خسی‌اش بدید، رأی کثیف‌اش چشیدبنده‌ی دنیا بُد و کرد حق از او حذر
کبر کلاهی گشاد بر سر این خلق کردکودکی و کو
تحریف فضیلتی از فضائل حضرت زهرا و خدیجه سلام الله علیهما توسط ابن عربی صوفی ناصبی
محمد بن جریر طبری از علما و مفسرین بزرگ اهل سنت عمری روایت کرده است: 
حدثنی المثنى قال، حدثنا آدم العسقلانی قال، حدثنا شعبة قال، حدثنا عمرو بن مرة قال، سمعت مرة الهمدانی یحدث، عن أبی موسى الأشعریّ قال: قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: کمل من الرّجال کثیرٌ،ولم یکمل من النساء إلا مریم، وآسیة امرأة فرعون، وخدیجة بنت خویلد، وفاطمة بنت محمد.
رسول خدا (صلی الله علی
تاریخ و تاریخ‌خوانی حکایتی جذاب و تا حدودی مظلوم دارد. از آن جهت مظلوم که طیف وسیعی از کسانی که تاریخ را به صورت غیر حرفه‌ای یا غیردانشگاهی دنبال می‌کنند، فقط جنبۀ روایی و قصه‌گون تاریخ برایشان جذّاب یا برجسته است. البته این موضوع به خودی خود اشکال و ایرادی ندارد. قصّه، روایت و داستان همیشه جذاب بوده اند، ولی اینکه کل تاریخ را قصّه و داستان بینگاریم به این علم ظلم کرده‌ایم.
یکی از منابع خوب تاریخی، هم برای پژوهشگران این حوزه و هم برای تار
هر لحظه حماسه‌ایست برای او که می‌بیند، شکوهیست تمام. خلقت خدای جز این چگونه تواند بود؟ عشّاق جام‌ها بر می‌زنند و صوت عشق گوش عقل بدکاره کر می‌کند. چه باک اگر که خامان ملک جان هر لحظه مجیز بت‌واره‌های انسانی کنند. چه اندوه گر همه عالمان جهان، هستی شکوهناک روح مهر انکار زنند، کنون که حقّ زنده شاباش عاشقان حقیقی خویش کند صد هزار فلک و استاره، شاباش آنان که به خاک فتادند، امّا برخاستند، آنان که خام شدند، امّا نهایت پختند و سوختند.
هر قدم شکو
سلام استاد عزیز: شما حضور خانمها در اربعین را توصیه می کنید بنده پارسال به لطف خدا رفتم ولی تو کربلا به قدری ازدحام و شلوغی بود که مرتب تنه می خوردیم و خیلی ناراحت و معذب بودیم و احساس می کردیم کار خداپسندانه ای نیست و چون شاغل بودیم فرصت نداشتیم بمانیم تا خلوت بشود، آیا با این اوضاع و برخورد با نامحرم شما توصیه می فرمایید بنده امسال برم؟
پاسخ استاد اصغر طاهرزاده:
چرا وارد شلوغی‌ها شدید؟! پس از طی مسافتی طولانی از همان دور که حرم مولا را مشا
مجموعه ۱۰ جلدی «فکر فکر سه قصه» رونمایی می‌شود.
به گزارش ایسنا به نقل از روابط عمومی انتشارات مدرسه،  این مجموعه «هیچی نخودچی»، «ماکار شجاع»، «هدیه‌ی تولد»، «دریای من کو»، «قل بزنم یا نزنم»، «لولوی پا گندو»، «قور قل قلی»، «شیری که دیر می فهمید»، «تاب تاب عباسی» و «بچه فیلی که خیلی گم شده بود!» هر کدام در ۲۴ صفحه و با قیمت ۱۶۰۰۰ تومان منتشر شده‌اند.
محمدرضا شمس، لاله جعفری، سپیده خلیلی، سوسن طاقدیس، مهری ماهوتی، ناصر نادری، محمد حسن حسینی
در زمان حکومت عمر بن خطّاب ، دو نفر زن بر سر کودک شیرخواره اى نزاع واختلاف
کردند؛ و هر یک مدّعى بود که کودک فرزند او است ، بدون آن که دلیلى بر ادّعاى خود
داشته باشند. عمر در قضاوت این مساءله و بیان حکم فرو ماند، که آیا کودک را به
کدام یک از آن دو زن بدهد.به همین جهت از امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام در
خواست کرد تا چاره اى بیندیشد و براى رفع مشکل اقدامى نماید. حضرت امیرالمؤ
منین علىّ علیه السلام هر دو زن را دعوت به صبر و سکوت نمود؛ و با موعظه از
شیطان که دریغ می کند دارو را
بردست ز سنگ پای قزوین رو را
تنها نه که تحریم کند ایران را
تهدید کند جهان رو در رو را
چون چهره دوگانه است دست آویزد
هم دشمنی هم دوستی از هر سو را
عمرش نرسد که خوانده باشد نمرود
فرعون نخواند و قصّه ی چون او را
دارد به همه جهان طمع ، از کِبرش





خر فرض کند جهان رویارو را
دانه های انار پخش می شود توی سینی...
حاج میثم می خواند 
هی می خواند
هی از جاده نجف تا کربلا می گوید 
هی از موکب می گوید 
بعدش من حتی سرم را بلند نمی کنم تا پخش زنده پیاده روی ها را ببینم
میخواهم تند تند انارهارا بخورم تا تصاویر پیاده روی را نبینم
تا خودم را گول بزنم که مثلا نفهمیدم که جاماندم 
که طلبیده نشدم
 که بغض لعنتی نفسم را بند اورده
انار را پرت می کنم و یک دل سیر هق هق می کنم
زانوهایم را مثل کودکی بی پناه جمع می کنم
سرم را روی زانوهایم  می گ
هر قصّه‌ای از یک جایی شروع می‌شود. داستان ویولت، کلاوس و سانی بودلیر هم از روزی شروع می‌شود که یک روزِ ابری در ساحل، خبر سوختن خانه‌شان در آتش و درگذشت والدینشان را از یک متصدی امور بانکی می‌شنوند؛ مردی به اسم آقای پُو که قرار است تا رسیدن ویولتِ چهارده‌ساله به سن قانونی، حساب و کتاب داراییِ به ارث رسیده‌ و قابل توجه‌شان را نگه دارد و در این چهارسال آن‌ها را به سرپرستی نزدیک‌ترین قیّم‌شان بسپارد. قیّمی که قلّابی از آب درمی‌آید و در اص
شرح ماجرای خواندنی یک پینه دوز که امام زمان (عج) به سراغ او می‌رفت
توسط مرحوم آیت الله آقا مجتبی تهرانی
"در زمان کودکی من، مرحوم والد ما با یکی از اولیاء خاصّ خدا ارتباط داشت.
تشرّف آن ولیّ خدا به حضور امام زمان«صلوات الله علیه»، قابل انکار نبود.
ایشان یک مغازة پـینه‏ دوزی هم در بازار داشت.
حتّی ایشان می‏‌گفت: گاهی آقا شب‏های جمعه یک‏ دفعه می‏ آیند،
می‏‌فرمایند: بیا برویم کربلا زیارتی کنیم و برگردیم.
با آقا می‏‌روم کربلا و بر می‏‌گردم.
قحطی قصه ها
امسال، سال قحطی دنیای قصه هاست! آرامش درون دلم، تا خدا، خداست... مردند مردمان زمان قدیم و، ماند؛ یک مشت حرف باطل و، یک دست حرف راست دیگر برای عرض هنر، پیش یار هم؛ خاموش، مثل سنگ شدن! باز نارواست باید که طوطی از قفس خود رها شود گر هند هم نشد؛ برود هرکجا هواست! بغضی گرفته راه نفس را، چو استخوان انگار در گلو شده جاگیر، تا کجاست؟! اینبار حرمت دل خود را شکسته ام تا بشکنم هوا و هوس، غیر این جفاست پایان شب، به روز مبدل نمی شود!! آغاز سال، قحطی
 
دوستی محترمانه، دیپلماتیک و گذری عمومیّت بیشتر دوستی‌ها و آشنایی‌های من بوده است، حرفی هم نیست؛ هر کسی قسمتی دارد و متناسب با آنچه هست میبیند...‌ کما تدین تدان.. شاید برای همین است که روحم چندپاره شده است در گذر زمان...
 حتّی در فضای مجازی و جایی مثل اینستاگرام هم، یکنفر هم close friend من نیست... دوست نداشتم این را بگویم ولی احساس من هم چنین چیزی رو میگوید.. از شدّت احترام و علاقه من به خودتان آگاهید و به محبّت و لطف‌تان آشنایم، دوستتان دارم و دو
به تصّور من زندگی مثل دریا بود ،نرم و ملایم همراه با امواجی که به پستی بلندی و ناملایمات زندگی می ماند ولی گویا زندگی رویی دیگر هم دارد که به خشکی می مانَد ،چندان هم بی ربط به خشکی روی زمین نیست .خشک و بی روح مثل یک دریای بی آب که سالهاست در انتظار قطرات بارانستبچه گیهام که  یادم میاد بزرگترایی را میبینم که با بچه گیهای من زندگی میکردن و من که زندگی أنان را بازی میدیدم گاه با گریه شان میخندیدم و شایدم با خنده هاشون میگریستم من بازی میکردم و
به داستان ملاقات سید هاشم حدّاد و آقای طباطبایی به روایت محمدحسین طهرانی توجه کنید:
«ملاقات حضرت آیة الله علّامه طباطبائى و حضرت حاج سیّد هاشم حدّاد: چون فصل تابستان بود و حوزه تعطیل بود، لهذا بسیارى از أعاظم و فضلاء در حوزه نبودند؛ ولى بعضاً اطّلاع پیدا نموده به دیدنشان مى‏آمدند. حضرت استاذنا العلّامه حاج سیّد محمّد حسین طباطبائى نَوّر اللهُ مرقدَه مسافرت ننموده و در قم بودند. بنده خدمت آقا عرض کردم: میل دارید ایشان را اطّلاع دهم تا به دی
معرفی کتاب به مناسبت مبعث رسول اکرم
کتاب: مجلس در قصّه رسول (ص)
کتابی است کهن، با زبانی ساده و بیانی دلنشین، برآمده از دل سنّتِ «سیره‌نویسی» و آیین «مجلس‌گویی» در قرنهای پنجم و ششم. نویسنده در این کتاب، به مطالعه تاریخ صدر اسلام با تکیه بر زندگی رسول خدا (ص) می‌پردازد و سرگذشت ایشان را از سالهای پیش از تولّد تا زمان رحلت آن حضرت، به طرزی جذّاب، داستانی و در عین حال بر پایه داده‌های مستند تاریخی، روایت می‌کند.

کتاب: طب النبی
گردآوری: جابر رض
من شـدم عاشق به ایّام قدیم عشق و همراهش هزار امّیدو بیمداستان و قصّه اش طولانی استمیدهم شرح آنچه را واقع شده استدل درون سینه ام آتشفشانمی‌شد آتش از شرارش روح و جانروزو شب کارم  غم چشمان اوبــوده ام زندانیِ زندان اوترس و لرزو وحشتی حاکم ،عجیببود بر جانِ من از عشقم نصیبدر تن و روحم شده آتش به پاآتشی سوزنده امّا با صفااز قضا روزی به راهی بود ، منمیگذشتم از همان طرف چمندوستانش همرهِ او بوده اندآگه از عشـق من و او بوده انداز کنارم رد شد ، او با ی
یک زوج جوان برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا عازم کشوری اروپایی شدند. در آنجا پسر کوچکشان را در یک مدرسه ثبت نام کردند تا او هم ادامه تحصیلش را در سیستم آموزش این کشور تجربه کند. روز اوّل که پسر از مدرسه برگشت، پدر از او پرسید: پسرم تعریف کن ببینم امروز در مدرسه چی یاد گرفتی؟ پسر جواب داد: امروز درباره خطرات سیگار کشیدن به ما گفتند، خانم معلّم برایمان یک کتاب قصّه خواند و یک کاردستی هم درست کردیم. پدر پرسید: ریاضی و علوم نخواندید؟ پسر گفت: نه. روز
نمایشنامه‌ی «لیرشاه» شکسپیر را نخوانده‌بودم و حتی از پیرنگ داستانش خبری نداشتم. به شوق تماشای ایفای نقش لیرشاه توسط آنتونی هاپکینز، خاک آن آرزویِ قدیمیِ بیشتر سردرآوردن از آثار شکسپیر را کمی گرفتم. فیلم تلویزیونی King Lear که در سال 2018 میلادی از شبکه‌ی BBC Two پخش شده، اقتباسی است دلنشین، خوش‌ساخت، وفادار به متن نمایشنامه و در عین‌ حال نوآورانه. وقایع در دنیای امروز تصویر شده‌اند؛ سربازها اسلحه دارند، ارباب‌ها ماشین‌هایی گران‌قیمت و دیپل
برای آدمیان مرگ کشت جان باشد
سفر بگور چو رفتن به آسمان باشد
برای یک سفر افسوس و آه بیهوده است
زمان  مرگ سرآغاز بودشان باشد
سفر وسیله هدف مقصداست یک رویش
برای دانه چرا کشتگه زیان باشد؟
کدام دانه به گِل رفت و شد تَهِ قصّه؟
چرا به آدمی اینگونه بد گمان باشد؟
نظر بگور بشر با خِرَد و عبرت کن
ببر تو آیه ی قرآن که عشقشان باشد
کدام دَلو به چاه رفت و خالی آمده باز؟
به قعر چاه سیاه یوسفی نهان باشد
تو رفتنش منگر ، آمدن ببین انسان
غروب شمس طلوع مه جهان باشد
به شب نشینی اینترنتی و در گوشی
گذشت قصّه ی تلخی به نکته بین شاعر
به گوشه ای زده افعی ماده چمبر تا ،
به نیش خود بزند تا کند حزین شاعر
تمام جهل و جنون یکطرف خرد سوئی
رسید بی خبر از توطئه و کین شاعر
چنان همیشه بیک قطعه شعر مهمان کرد
گروه اهل خرد اهل فهم دین شاعر
ز چمبرش شده خارج و حمله ور افعی
به جمله ای زده اش پتک آهنین شاعر
نمانده فاصله ای تا شکستن توبه
ز سوی بنده ی توّاب اربعین شاعر
دوباره خشم و خروشش نموده آمیزش
صدای پای شیاطین و شد ظنین شاعر
به پ
نوشتن درباره این فیلم که توی جشنواره فیلم فجر دیدم حالا بعد از دو ، سه هفته شاید یک کم راحت تر باشه !
فیلمِ « دیدن این فیلم جرم است » اولین ساخته کارگردانش آقای رضا زهتابچیان است و با اینکه عنوان اولین فیلم را برای کارگردانش یدک می کشد به نظر من اثر قابل قبول و تاثیرگذاری از آب در آمده بود.
قصّه پرکششی داشت و من تا به آخر بر روی صندلی میخکوب شده بودم .
   
           
 
فیلم با صحنه تیکه اندازی چند دختر جوان و شُل حجاب به مرد میانسالی درون یک خودر
الف.
 سلام.
  هرکاری رو که دوست داشته باشی، اعتیاد خودش رو داره، پنج-شیش سال قبل اعتیاد قایق کاغذی ساختن گرفتم، اون هم به شدّت خیلی زیادی. همیشه دست‌م می‌جنبید. ناراحت که می‌شدم قایق درست می‌کردم، خوشحال که می‌شدم قایق درست می‌کردم، گریه می‌کردم و قایق درست می‌کردم، می‌خندیدم و قایق درست می‌کردم، هی قایق، قایق، قایق. اون‌قدر قایق درست می‌کردم که هم‌کلاسی‌هام می‌گفتن من توی قایقا شنا می‌کنم.
  یه روزی، پینت ویندوز رو باز کردم و شرو
امشب شب یلداست، بیا خوش باشیم
این رسم چه زیباست، بیا خوش باشیم
 
از پسته و هندوانه، آجیل و انار
هر چیز مهیّاست! بیا خوش باشیم
 
یارانه گرفتیم و غمی نیست به دل
امشب شب ماهاست، بیا خوش باشیم
 
برنامه‌ی شاد و زنده در تلویزیون
این لحظه در اجراست، بیا خوش باشیم
 
با خواندن اخبار جراید داغیم
انگار نه سرماست، بیا خوش باشیم
 
اخبار گرانی و تورم به تو چه؟
این مشکل آنهاست، بیا خوش باشیم
 
افتاده به زیر خط فقرند همه
منظورنه بر ماست، بیا خوش باشیم
 
نه مش
به قلم دامنه. به نام خدا. لغت 251. «نِصکالِه» . این واژه، مرکّب است؛ نص و کاله. نِص در نصکاله، مخفّف نصف است. نصکاله، یعنی ناقص، نیمه‌کاره، نصفه‌نیمه. نصکاله متضاد دِرسّه است یعنی کامل، همه. مثلاً می‌گویند: پنبه‌جار رِه نِصکالِه وجین هاکارده. یا می‌گویند: این مقاله و کتاب را نصکاله، رها هاکاردی؟ یا می‌گویند: این خانه هنوز نصکاله هَسّه. یعنی تمام‌کار نیست. یا مثلاً می‌گویند: فلان دختر و پسر، عشق‌شان را «نِصکالِه ول هاکاردِنه» ازدواج نکارد
شمه‌ای از فضائل امیر المومنین علیه السلام در کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله
شیخ صدوق رضوان الله علیه روایت کرده است:
۷- حدثنا أبی رحمه الله، قال: حدثنا إبراهیم بن عمروس الهمدانی بهمدان، قال: حدثنا أبو علی الحسن بن إسماعیل القحطبی، قال: حدثنا سعید بن الحكم بن أبی مریم، عن أبیه، عن الاوزاعی، عن یحیى بن أبی كثیر، عن عبد الله بن مرة، عن سلمة بن قیس، قال: قال رسول الله صلى الله علیه وآله: علی فی السماء السابعة كالشمس بالنهار فی الارض، وفی السما
کودک انسان در بدو تولد، نمی­داند خوب چیست و بدی کدام است، امّا فطرتاً خوبی­ها او را شادمان می­کند و از بدی­ها گریزان است. لوحی سپید در ذهن و لوح پاکیزۀ دیگری در دل دارد که آمادۀ پذیرفتن است. کودک، مطلقاً براساس غریزه رفتار نمی­کند؛ اگرچه از غریزه چندان هم بی‌بهره نیست. او آمده است تا شکل بگیرد و کامل شود.
کودک برای ادامه زندگی به صورت مطلوب و متعالی به جسم و روانی سالم نیاز دارد. جسم و روح در پیوندی تنگاتنگ، از یکدیگر تأثیر می­پذیرند و این تأ
سرخپوست فیلم است. یعنی تصاویر متحرکّی که باید در ابعاد بزرگ ببینی. وسط این همه کار تصویری که صفحه تبلت هم برای دیدن‌شان زیادی عریض است، سرخپوست از همان نمای اوّل می‌گوید فیلم است؛ یعنی بیانداز روی پرده و حال کن. و چه فیلمی و چه شروعی؟ وسطِ بلبشوی بنزینی و ریزش‌ها و رویش‌های اجتماعی، لحظه‌ای از جهان قطع و هم‌زمان به جهان وصلت می‌کند. جادوی تصویر همین است. خط اتّصال مداوم بین واقعیت بیرونی و واقعیت سینمایی. و سرخپوست تنها در این برخورد مت
 
 
 در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم...‌ کرونا خر کیه... واقعا این دنیا با این کثافتی که سر تا پاش رو گرفته چه حلوای تن تنانی‌ای هست که اینقدر براش له له میزنید و نگران هستید؟ نمیگم مواظب نباشید و بر کوس مرگ بکوبید... خودتون رو اینقدر دوست دارید؟ آره خب... من هم کسی رو دوست داشتم که نه تنها دوستم نداشت که هیچ ارزشی برام قائل نبود.. همه چیز این دنیا اینقدر بیرحم و بیحساب‌ه.. آره دوستم نداشت، میخوام فریاد بزنم، چون حتی در همین قدر هم خجالت میکشیدم این
 
 
 در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم...‌ کرونا خر کیه... واقعا این دنیا با این کثافتی که سر تا پاش رو گرفته چه حلوای تن تنانی‌ای هست که اینقدر براش له له میزنید و نگران هستید؟ نمیگم مواظب نباشید و بر کوس مرگ بکوبید... خودتون رو اینقدر دوست دارید؟ آره خب... من هم کسی رو دوست داشتم که نه تنها دوستم نداشت که هیچ ارزشی برام قائل نبود.. همه چیز این دنیا اینقدر بیرحم و بیحساب‌ه.. آره دوستم نداشت، میخوام فریاد بزنم، چون حتی در همین قدر هم خجالت میکشیدم این
 
من معلم هستم 
(✍️فریدون مشیری)
 
«من معلّم هستم»
زندگی ، پشت نگاهم جاریست
سرزمین کلمات ، تحت فرمان منست
قاصدک های لبانم هر روز سبزه ی نام خدا را به جهان می بخشد
 
«من معلّم هستم»
گرچه بر گونه ی من سرخی سیلی صد درد ، درخشش دارد
آخرین دغدغه هایم اینست :
نکند حرف مرا هیچ کس امروز نفهمید اصلاً؟
نکند حرفی ماند؟
نکند مجهولی روی رخساره ی تن سوخته ی تخته سیاه جا مانده ست؟
 
«من معلّم هستم» 
هر شب از آینه ها می‌پرسم :
به کدامین شیوه؟
وسعت ِیادِ خدا را
متن های جدید 
.
.
.
مــــــرا کــه هیــچ مقصـــدی بــه نامـــــم .. و هیــــچ چشمــــی در انتظــــارمـ نیسـت را ! ببخشیـد ! کــه بـا بـودنـــمـ تـــــرافیـک کــــــرده امـ !!
. . . تقــویمِ امـسال هـــم.. بـا تقـــویــمِ پــارسال.. هیـــچ فــرقـی نمیـــکند.. وقتـی.. زنـــدگی.. تــا اطّـلاعِ ثــانــوی .. تعــطــــــیل اسـت !
. . . بالاتر از سیاهی هم “رنگ” هست … مثل رنگ این روزهای من ! . . . هــر کــس از ایــن دنـیــا چـیـزی بـرمـیـدارد … من امـا فـقـ
 
من معلم هستم 
(✍️فریدون مشیری)
 
«من معلّم هستم»
زندگی ، پشت نگاهم جاریست
سرزمین کلمات ، تحت فرمان منست
قاصدک های لبانم هر روز سبزه ی نام خدا را به جهان می بخشد
 
«من معلّم هستم»
گرچه بر گونه ی من سرخی سیلی صد درد ، درخشش دارد
آخرین دغدغه هایم اینست :
نکند حرف مرا هیچ کس امروز نفهمید اصلاً؟
نکند حرفی ماند؟
نکند مجهولی روی رخساره ی تن سوخته ی تخته سیاه جا مانده ست؟
 
«من معلّم هستم» 
هر شب از آینه ها می‌پرسم :
به کدامین شیوه؟
وسعت ِیادِ خدا را
از چشــم‌هام، آدم دلتنگ می‌بَرَندبا جرثقیل از دل من سنگ می‌برندفحشـی‌ست در دلــــم کـــه شدیداً مؤدّب استدر من تناقضی‌ست که هر روزش از شب استخوابیده‌اند در بغلم بی‌علاقه‌هاپرواز مـــی‌کنند مرا قورباغـــه‌هااز یاد مـــی‌برند مــــرا دیگـــــری کننداز دستمال ِ گریه‌ی من روسری کننددر کلّ شهر، خاله زنک‌ها نشسته‌انددرباره‌ی زنـــی کــــه منــم داوری کنندبا آن سبیل! و خنجر ِ در آستین‌شاندر حقّ ما برادری و خواهـری کنند!!چشم تو را
قصۀ صالح علیه‌السلام
یک
ابلیس از فریشتگان شنیده بود که ایشان از اسرافیل روایت کردند که از پشت عبید بن عاذر فرزندی پدید آید که دین بتان را قهر کند به حجّت؛ هریک چندی ابلیس در میان آن بت مهین شدی که عبید سادن(1) آن بود، و از میان آن سخن گفتید که: «عبید را از من کفایت کنید که او مرا نشاید و من از شما ناخوشنودم اگر او را از من باز ندارید.» ازآنکه عبید مردی منظور و مشهور بودی از اهل بیت بزرگ با قوّت و شوکت آن، بت پرستان قصد وی نمی‌یارستند کرد. آخر اتّف
اعترافات تعدادی از علمای اهل سنت عمری به ولادت و امامت و غیبت امام زمان علیه السلام
اعتراف خنجی اصفهانی یکی از علمای متعصب اهل سنت عمری به امامت و غیبت امام زمان علیه السلام
فضل الله بن روزبهان خنجی اصفهانی شافعی یکی از علمای متعصب اهل سنت عمری و دشمنان تشیع در مورد عقیده‌ی خود پیرامون حضرت مهدی عجل الله فرجه چنین می‌نویسد:
و مختار ما آن است که وجود مهدی در آخر زمان واجب است که بر آن حکم کنند بنا بر احادیث صحیحه که یاد کردیم و واجب است که حکم
دنیای یه دختر به پیچیده ترین شکل ممکن سادَست. کافیه با دقت نگاش کنی. دخترایی که مشکلات زیادی رو پشت سر گذاشتن یا موهای خیلی کوتاه دارن یا خیلی بلند. آخه ، موی دخترا ، قلب دومشونه! هر بار جلوی آیینه ، لا به لای تار های سیاه موهاشون پیِ داستان های ناتموم دلشون میگردن. هر بار که موهاشونو شونه میزنن ، سختی هایی که کشیدن ، مردی رو که از دست دادن و حتی !
قلب ِ شکسته ِ فراموش شدشون رو به یاد میارن. وقتی موهاشونو میبافن ، بند به بند ، گیس به گیس غم هاشونو پ
۱_سنت شعر خوانی اژکتاب  شاهنامه.فلک ناز ،وحیدر بک   در نزد مردمان بلوک لیراویدر دورانذگذشته  مرسوم بود که از اویل دهه شصت کم کم این سنت از بین رفت 
فلک ناز و خورشید آفرید
فلک ناز نامه – که نامهای دیگر هم دارد1– از جمله مثنویهای حماسی – عاشقانۀ زبان فارسی است که در گذشته نزد عوام، خواستاران بسیار داشته و چه بسا حالا هم داشته باشد. قهرمان اصلی داستان، " فلک ناز " فرزنمد عزیز مصر است که شخصیتی سه گانه دارد: مرد خداست و اهل عبادت و اطاعت پروردگار.
کتاب فوق العاده ای بود از سیمین بهبهانی البته در میان تنها کتابی که از این
ایشان تا به حال خواندم. بیشترین لذت را از همان مقدمه کتاب که شرح زندگانی خود
سیمین هست، بردم. چراکه واقعاً قلم سحرانگیز سیمین من را جذب خودش کرده بود و دوست
داشتم این قسمت بیشترین حجم کتاب را در بر بگیرد و هی ادامه پیدا کند.
با این وجود کتاب پس از ارائه یک شرح زندگانی، داستان خودش را شروع می کند و
داستان این کتاب در بردارنده داستان هایی تلخ از زندگی پر از درد و رنج انسانی
سابقاً کراراً و مراراً عرض
کردیم: خلاصۀ علم اصول آن است که: کلّ اصول در باب حجّت است. حجّت هم در اصول به
دو معنا بوده:
1. به معنای مصدر تشریع
و قانون‌گذاری. بحث کتاب و سنّت و آنچه که مربوط به مصادر تشریع است، مال قرن اوّل
(قرن صحابه) است.
2. گاهی به‌معنای طریق
و اماره و راه اثبات می‌آید، که این مال قرن دوم است.
حجّیّت به‌معنای اوّل از بحث‌های
بسیار مشکل بین ما و سنّی‌هاست؛ چون دو طرفش صحابه قرار دارند. علیّ بن ابی‌طالب (علیه
السلام) می‌فرمود: ه
خرید کتاب و رمان واقعا برای بسیاری از
افراد کار عجیب و غیر قابل درکی است که چرا انسان باید وقت خود را قرار دهد و یک
مشت داستان طولانی را بخواند اما حتی خیلی از افرادی که از رمان خوششان نمی آید
همچنان این را میدانند که اگر قسمتی از یک رمان جذاب را خواندید دیگر نمیتوانید آن
را کنار بگذارید .



رمان
 یاداستان بلند  به انگلیسی  “novel”متنی روایتگر و داستانی است که در قالب  نثر نوشته می‌شود. در سده 18 میلادی کلمهٔ «رمان» بیشتر برای اشاره به قصّه‌ها
از
خطبه‏ هاى آن حضرت علیه السّلام است که پس از رأى دادن حکمین فرموده است:

وقتى
که عمرو ابن عاص و ابو موسى بموجب قرارداد تحکیم در دومة الجندل که قلعه بین شام و
مدینه و بشام نزدیکتر بوده و در سر حدّ شام و عراق واقع است بهم رسیدند و راجع
بامر خلافت با یکدیگر گفتگو نمودند، حضرت در آن هنگام به کوفه تشریف برده منتظر
دانستن نتیجه حکم آنها بود، تا اینکه در آخر عمرو، ابو موسى را فریب داد و قرار
گذاشتند هر یک بمنبر رفته امیر خود را عزل نموده امر خلافت را
جملاتی کوچک با مفاهیم بزرگ:ok_hand:آنقدر خوب باشید که ببخشید، امّا آنقدر ساده نباشید که دوباره اعتماد کنید!:ok_hand:اگر احساس افسردگی دارید، درگیر گذشته هستید.اگر اضطراب دارید، درگیر آینده!و اگر آرامش دارید، در زمان حال به سر می‌برید.:ok_hand:یک نکته را هرگز فراموش نکنید:لطف مکرّر، حقّ مسلّم می‌گردد!پس به اندازه لطف کنید...:ok_hand:قدر لحظه‌ها را بدانید!زمانی می‌رسد که دیگر شما نمی‌توانید بگوئید جبران می‌کنم.:ok_hand:از کسی که به شما دروغ گفته نپرسید: چرا
حسین
کوچکیان فرد
مقدمه
نشاط اجتماعی و استفاده از مؤلفه های آن در سیاستگذاری های کلان در کشورهای
توسعه یافته امروزه از اهمیت ویژه ای برخوردار است ، زیرا بررسی ها نشان داده است
، تقویت امید و انگیزه اجتماعی و تحقق امنیت اجتماعی و عمومی و کاهش و یا گسترش
آسیب های اجتماعی و همچنین نشاط سیاسی و پویایی اقتصادی در چارچوب آن شکل می گیرد .
در ارتباط با شناخت مفاهیم ، مسائل و موضوعات مختلف اجتماعی ، تعیین اولویت
ها و نقشه راه و ایجاد عزم جدی برای تحقق
شعر در مورد گیسو
در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد گیسو برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
دوش در حلقه ما قصّه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
شعر در مورد گیسو
چو گیسوی توندارد بنفشه حلقه وتاب
چو طره ای تو ندارد بنفشه چین و شکن
شعر در مورد گیسوی یار
به سفررفتی وخوبان همه گیسوکندند
در فراق تو عجب سلسله‌ها بر هم خورد
شعر در مورد گیسوان
سر  حلقه   رندان   خرا
ننگ است سایه را ز من و همرهی من

 

گه زان به پیش می‌رود و گاه از قفا


در لرزه هم‌چو بحرم و در ناله هم‌چو رود

 

درعجز چون نسیمم و در ضعف چون صبا


بی‌خواب چون ستاره و بیمار چون هلال

 

دمسرد چون صباح و سیه بخت چون مسا


سرگشته هم‌چو آبم و آواره همچو باد

 

لت‌خواره هم‌چوخاکم و گردنده چون هوا


انجم ز آتش دل من می‌برد فروغ

 

گردون ز آب دیده به رویم کند شنا


اکنون به دردمندی من نیست هیچ کس

 

اکنون به نامرادی من نیست هیچ جا


می‌سازدم زمانه ناساز
اشعار زیر از قصاید سید قطب الدین حسین میرحاج گنابادی متخلص به آنسی می باشد. وی از شاعران و مشاهیر شهرستان گناباد است. آنسی این بیت ها  را در مدح رسول اکرم (ص) سروده است که در مجموعه جنگ اشعار آمده است.


تا کی ز دورِ چرخ در این دیر دیرپا

     

باشد به سانِ دایره نی سر مرا نه پا


سوراخ گشته است ز گرداب سینه‌ام

 

در موج بحرِ حادثه بیگانه ز آشنا


کس را هوای صحبت من نیست در جهان

 

چون رعد در فغانم و چون ابر در بکا


ننگ است سایه را ز من و همرهی من

 

گ
پیش‌نوشت:  با سلام و عرض ادب و احترام خدمت خوانندگان جانِ . با یک سری دیگر از سری متن‌های فوق طولانی (اَبَرمتن ) در خدمت شما هستم. این‌بار با یک تراژدی واقعی از دنیای کودکی‌ام مهمان خانه‌هایتان شده‌ام. پیش از خواندن این ابرمتن عاجزانه و ملتمسانه تمنّا دارم که اگر هوای حوصله‌تان ابری نیست، ظرف دل و دماغتان نشکسته و کاسه‌ی صبر و قرارتان از ناملایمات روزگار لبریز نشده، به خواندن این قسم از چرندیات بنده همّت گمارید، چرا که اینجانب به عمه‌ه
پیش‌نوشت:  با سلام و عرض ادب و احترام خدمت خوانندگان جانِ . با یک سری دیگر از سری متن‌های فوق طولانی (اَبَرمتن ) در خدمت شما هستم. این‌بار با یک تراژدی واقعی از دنیای کودکی‌ام مهمان خانه‌هایتان شده‌ام. پیش از خواندن این ابرمتن عاجزانه و ملتمسانه تمنّا دارم که اگر هوای حوصله‌تان ابری نیست، ظرف دل و دماغتان نشکسته و کاسه‌ی صبر و قرارتان از ناملایمات روزگار لبریز نشده، به خواندن این قسم از چرندیات بنده همّت گمارید، چرا که اینجانب به عمه‌ه
روایت، تعاریف و انواع
روایت شرحی از رویدادهای مرتبط و متوالی (زنجیره‌­وار) است که واقعی و یا تخیلی هستند که در قالب کلمات مکتوب یا شفاهی و یا تصاویر ثابت یا متحرک ارائه می‌­شود. Narrative از ریشه لاتین narrare به معنای گفتن to tell می­‌آید که این کلمه لاتین نیز ریشه در صفت gnarus به معنای آگاه (knowing) و متخصص و کاردان (skilled) دارد. در فارسی روایت به معنای باز گفتن، بازگفت، رویدادگویی، نقل سخن و یا خبر از کسی و گفتار و مترادف حدیث، حکایت، داستان و نقل است.
روایت
یامن له الدنیاوالاخره
 
 
مناسبت های جمادی الأولیروز اول : شیخ کاظم بغدادى معروف به اُزرى مداح اهل بیت ادیبى کامل و شاعرى فاضل و صاحب قصیده هائیه که قریب به هزار بیت است که صاحب جواهر اجر و ثواب اخروى آنرا بر اجر جواهر ترجیح مى داد و آرزو مى کرد کاش ثواب قصیده در نامه عمل او و ثواب جواهر در نامه عمل ازرى ثبت شود.در سال 1211 قمرى در حدود 80 سالگى در کاظمین وفات کرد و در سرابى که معروف به قبر مرحوم سید مرتضى است دفن گردید.روز پنجم :ولادت عقیلة العرب ز
بسم الله 
 
 
مناسبت های جمادی الأولیروز اول : شیخ کاظم بغدادى معروف به اُزرى مداح اهل بیت ادیبى کامل و شاعرى فاضل و صاحب قصیده هائیه که قریب به هزار بیت است که صاحب جواهر اجر و ثواب اخروى آنرا بر اجر جواهر ترجیح مى داد و آرزو مى کرد کاش ثواب قصیده در نامه عمل او و ثواب جواهر در نامه عمل ازرى ثبت شود.در سال 1211 قمرى در حدود 80 سالگى در کاظمین وفات کرد و در سرابى که معروف به قبر مرحوم سید مرتضى است دفن گردید.روز پنجم :ولادت عقیلة العرب زینب کبرى 5 ق ک
 
شهروز براری صیقلانی براساس داستانی حقیقی
 
 ∞(شوکت خانم و پسرش شهریار _قصه‌ی قتل بوکسور خوشنام شهر)∞                       
-- شهریار تنها فرزند شوکت خانم ،خُـرَم پسری باهوش و سربه زیر است ، شهریار زاده‌ی شب چهل گیس یلداست. از همان ابتدا ، مادرش شوکت میگفت که تقدیرش را در آسمانها نوشته‌اند  . اما در این شهر همواره طی گذر  ایام و چرخش پرتکرار فصلها ، آسمان اسیر و دچار یک بُغض لجباز و طولانی‌ست. شهریار در کودکی میدانست که اگر هوا خوب و صاف باشد
 ∞(شوکت خانم و پسرش شهریار _قصه‌ی قتل بوکسور خوشنام شهر)∞                       
-- شهریار تنها فرزند شوکت خانم ،خُـرَم پسری باهوش و سربه زیر است ، شهریار زاده‌ی شب چهل گیس یلداست. از همان ابتدا ، مادرش شوکت میگفت که تقدیرش را در آسمانها نوشته‌اند  . اما در این شهر همواره طی گذر  ایام و چرخش پرتکرار فصلها ، آسمان اسیر و دچار یک بُغض لجباز و طولانی‌ست. شهریار در کودکی میدانست که اگر هوا خوب و صاف باشد ، میتواند از کوچه‌ی بن‌بستشان، در خط افق ، ر
کلیک نمایید وبلاگ دلنوشته شهروز براری صیقلانی دریچه 

                 

 
نذر اشتباه  )        
        ∞(شوکت خانم و پسرش شهریار _قصه‌ی قتل بوکسور خوشنام شهر)∞                       
-- شهریار تنها فرزند شوکت خانم ،خُـرَم پسری باهوش و سربه زیر است ، شهریار زاده‌ی شب چهل گیس یلداست. از همان ابتدا ، مادرش شوکت میگفت که تقدیرش را در آسمانها نوشته‌اند  . اما در این شهر همواره طی گذر  ایام و چرخش پرتکرار فصلها ، آسمان اسیر و دچار یک بُغض لجباز و طولانی‌
             
          قسمتی از اثر دلنویس خیس    ∞(شوکت خانم و پسرش شهریار _قصه‌ی قتل بوکسور خوشنام شهر)∞                       
-- شهریار تنها فرزند شوکت خانم ،خُـرَم پسری باهوش و سربه زیر است ، شهریار زاده‌ی شب چهل گیس یلداست. از همان ابتدا ، مادرش شوکت میگفت که تقدیرش را در آسمانها نوشته‌اند  . اما در این شهر همواره طی گذر  ایام و چرخش پرتکرار فصلها ، آسمان اسیر و دچار یک بُغض لجباز و طولانی‌ست. شهریار در کودکی میدانست که اگر هوا خوب و صاف باشد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها