نتایج جستجو برای عبارت :

چه سانی دل؟ خوشی با روزگارت؟

چه سانی دل؟ خوشی با روزگارت؟به راه دل چه پوچی شد هزارت
خوشی با درد و خونی با دل خوشمیان دشمنان پرشمارت
برو ای دل مباش این سان پریشانبه سر آید شبان انتظارت
حریفی طعنه ای زد پشتِ سر دوششنیدم، حال پندِ آشکارت:  
مزن صوفی دم از عشق و خمش باشکه بوی نم دهد حرف قصارت
جهان نو گشت و حق نو گشت و حقدارو لیکن تو خوشی با خشکبارت
ز بس قاطی زدی هر کهنه و نوکه قاطی شد نوار هشت و چارت
چون نو آمد دگر هر کهنه نسخ استسخن نو گفتمت، این نو نثارت
زبان از صحبت حق آتشین ا
دانلود اهنگش
آسمان چشم او آیینه کیست
آن که چون آیینه با من روبرو بود
درد و نفرین، درد و نفرین بر سفر باد
سرنوشت این جدایی دست او بود
گریه مگن که سرنوشت
گر مرا از تو جدا کرد
عاقبت دل های ما
با غم هم آشنا کرد
چهره اش آیینه کیست
آن که با من روبرو بود
درد و نفرین بر سفر
این گناه از دست او بود
ای شکسته خاطر من
روزگارت شادمان باد
ای درخت پر گل من
نو بهارت ارغوان باد
ای دلت خورشید خندان
سینه تاریک من
سنگ قبر آرزو بود
آنچه کردی با دل من
قصه سنگ و سبو بود
من
‌ گاهی فراتر از آنچه که هست بیاندیش،
 چشم باز کن ومتفاوت ببین... 
پای فکرت را زنجیر نکن،
 فرصت پرواز را از خودت نگیر... 
شخصیت خویش را چنان بساز 
که  
در زندگی دنبال غمخوار یا فردی که کمبودهایت را پر کند نباشی، 
ضعف هایت را با مهارتهای فرد مقابلت برطرف نکن بلکه با آموختن مهارتهای زندگی آنها را رفع کن
و به یاد داشته باشیم که
آسمان، سقف آرزوهاى ما را محدود نمیکند،
ذهن خودمان، محدودیت ها را برایمان درست میکند…
                                         
شنیدم دلت می خواد یکی از اون مزرعه های رویایی فرانکفورت رو بخری. مطمئنم هیچ‌وقت پولت به اون خرجا نمی رسه و مجبور می شی باز ریسک کنی، چنان روزی، آدمِ من توی کارخونه با یه تلفن روزگارت رو سیاه می کنه، اون وقت من هستم و تو. منتظرم باش. چقدر دوست دارم توی چنان وضعیتی قیافه ت رو ببینم. فعلا کاری کردم که زندگی خوش این دختر کوچولوت تلخ بشه!_________________#خرمالو_ها_را_به_گنجشک_ها_بفروش به قلمِ #محمد_حنیف یک تراژدی است. دختر و پسری که طبق سنت به نام هم خورده ان
سلام عزیز دلم:)
 دیروز اولین روزی بود که تنهات گذاشتم و رفتم دانشگاه، طبق گفته امام علی (ع) از چیزی که تصور میکردم آسون تر بود ولی بازم سخت بود دل کندن از روی ماهت و کنترل کردن دلنگرانی هام، اما اینجور که مادرخانومی گفتن بغیر از یک ساعت برای تو هم روز سختی نبوده و پسر خوبی بودی خداروشکر :))) 
آهان گفتم مادرخانومی، یادت باشه مادرخانومی خیلی برات زحمت کشیدن وقتی بزرگ شدی حتما براشون جبران کنی اون یکی مامان بزرگت هم خیلی برات دعا کردن خیلی نگران ب
این واقعیت است.من تو را باخته ام
آن موقع که قرار شد بین عشق تو، انتخاب کنم تو را باختم...وقتی عشق را بخواهی و نتوانی، آتش می گیریو من آتش گرفته اممن هر شب صدای تو را در قلبم می شنوم تو چطور؟ تو صدای گریه های مرا می شنوی؟تو هم روزگارت مثل من سیاه است؟توهم مرا هر لحظه خدا خدا می کنی؟می دانم، سوختن تاوان باختن تو بود...
گاهی اوقات ما مردها تو زندگی خودمون کم میاریم البته کم آوردن که میگم از همه چیز شامل حال میشد یکی پول میشد یکی اعصاب میشد یکی تحمل میشد خوب حالا امشب میخوام برای اعصاب بگم لامصب این اعصاب چه میکند با ما مردها
البته روی خانمها هم اسر میزاره اما برای ما مردها جور دیگه خودش را نشون میده
نمونه کار را بگم
شده تابه حال یک بار تو زندگیت بخوای کاری انجام بدی و یادت رفته باشد که با خانومت درمیان براری اون کار را و بعد تلفن زنگ بخوده و پشت خط کسی نیست به
نمیفهمم آدمایی رو که فقط یه نظریه تو ذهنشون دارن و همون رو به همه تحمیل میکنن.و یه خورده فکر نمیکنن ممکنه افکار دیگه، نظریات و اخلاقیات دیگه ای هم توی دنیا وجود داشته باشه.اصرار مداوم و خود بزرگ بینی شدید و قبول داشتن بی چون و چرای خودت و پیچیدن یه نسخه برای همه همونقدر مسخرس که کار دیگران رو بی ارزش کنی برای اینکه خودت بهش نرسیدی!
نمیدونم کی قراره این رفتار رو ریشه کن کنیم و برای فرداهایی که همه رو برای دنیایی قشنگ تر آماده کنیم.دنیایی که نه
در میان هرج و مرج ها ... 
در میان همهمه ها... 
در میان آشوب ها... 
تو باید سکوت کنی، سکوتی از جنس اجبار!
هر بار لب به اعتراض می گشودی، ندایی از سوی آنها بر سرت نهیب می زد:
هیس! تو حق حرف زدن نداری...!
گویی، آنها می پندارند تو انسان نیستی، تو درد نداری، تو زجر نمیکشی، تو، موجودی هستی از جنس سنگ که در میان آنها چشم گشوده و حق اعتراض ندارد...
گاهی اوقات با خود میگویی شاید آنها فولادی آبدیده هستند که طوفان های اطرافت را نسیم و درد هایت را «لوس بازی» می نامد.
پدربزرگمان فالی زده بود و گفته بود تو ی در راه پسرکی هستی که روزگارمان را عوض می‌کند  اما نه فدایت شوم. سونوگرافی مادرت دقیق‌تر بود و خبر آمدن دخترکی را که همیشه منتظرش بودم به جهان داد  
نامت ارغوان است. و من تنها خاله‌ی تو هستم. این روزها برایت لوازم زندگی بشری را آماده می‌کنیم  . لباس و کفش و کلاه و تخت و اسباب‌بازی و این چیزهایت را فراهم می‌کنیم که چهار ماه دیگر به دنیا بیایی و عزیز دل همه‌ی ما بشوی. 
از آن چند سلول انگشت‌شمار به مرحله
عبور کن آنقدر ها هم سخت نیست…فهمیدن اینکہ بعضی ها می آیند کہ :نمانند…نباشند…نبینند…و تو اگر تمامی ِدنیا را هم حتی بہ پایشان بریزیآنها تمامی ِبهانہ های دنیا را جمع می کنندتا از بین آنهابهانہ ای پیدا کنند که: بروند…دور شوند….کہ”نمانند اصلا”پس بہ دلت بسپار، وقتی از خستگی هایِ روزگارپناه بردی بہ “هر کسی” لااقل خوب فکر کن ببین از سر علاقه امدهیا از سر ِ … !!! تا دنیایت پر نشوداز دوست داشتن هایِ پر بغضکہ دمار از روزگارت درآورد !!! نبودنش را تح
کنارم بمان!نگذار به درد خودم بمیرماین دردها تنها کهگیرت می آورند،دمار از روزگارت در می آورند..
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.




















مدت زمان: 50 ثانیه 

☘به تو ای دوست سلام
حالت آیا خوبست ؟
☘روزگارت 
ادامه مطلب
سلام
بهار هفده
به قول گرامی دوستی: همه از گرانی می‌نالند ولی خداروشکر برای رفتن به رستوران‌ها باید از قبل رزرو کرد
و
همطاف اضافه می‌کند همه از ناداری و گرفتاری می‌نالند ولی خداروشکر برای سفر (مثلا تعطیلات پیش رو - نیمه خرداد و عید فطر) باید از قبل‌تـــــر رزرو کرد. همه ظرفیت‌ها تکمیل!؟


* سعدی عزیز
جهانت به کام و فلک یار باد... جهان آفرینت نگهدار باد
غم از گردش روزگارت مباد...وز اندیشه بر دل غبارت مباد
درونت به تأیید حق شاد باد... دل و دین و
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.




















☘به تو ای دوست سلام
حالت آیا خوبست ؟
☘روزگارت آبی ست ؟
همه اینجا خوبند
☘نی لبک میخواند
قاصدک میرقصد
ادامه مطلب
گاهی در آماج تیرهای زهرآگین روزگار قرار میگیری و ناگهان دخل خودت و بابای بابای بابای جدت در میاد .
اوهوم ...
اما در مورد من کلا این کلمه" گاهی " جای خودش را به  "اکثریت مواقع تا حدودی همواره "داده !
یعنی اوضاع من قمر در عقرب اعلام شده از لحظه ی بسته شدن نطفه ی بسیار تصادفی ام در زهدان مادر بسیار تصادفی ترم که خیلی اتفاقی سر سفره ی عقد شوهرش و بابای خیلی تصادفی ام نشست ...
یعنی این قوز بالاقوز بودن روزگارم فابیرک توی دی ان ای من بوده !
کور خوندی اگر فک
متن آهنگ عشقت رضا یزدانی
Lyrics Music Reza Yazdani
Eshghet
ترانه و شعر آهنگ عشقت رضا
یزدانی
با نگاه تو تازه فهمیدم سر این چشما جونمم
میدمتو بخوای از من مرگم آسونه جز تو چی دارم منه دیوونه
روزگارم سخت روزگارت خوش پرم از این غم غمه آدم
کشتو با لبخندت دردمو کم کن من پر از حرفم پس شکنجم کن
عشقت همه چیز من بود وقته عاشق شدن بود کارم بی تو
تمومه جز تو کی آرزومهعشقت همه چیز من بود وقته عاشق شدن بود کارم بی تو تمومه
جز تو کی آرزومه
تکست آهنگ عشقت رضا یزدانی
عشقت هم
معشوق پاییزی من، سلام!
امیدوارم که در این سرمای پاییزی شومینه‌ی روزگارت سخت گرم باشد.
حال که این نامه‌ را می‌خوانی مثل تمام شب‌های پاییز و زمستان در تاریکی اتاق روی تختم مچاله شده‌، به تو فکر کرده و برای دل ناآرامم زیر لب زمزمه می‌کنم " یه‌شویی، نیمه شویی، نیمه ز شو گل،  دل گریبونم گره سی دیدن یار..." و اشک امان چشمانم را بریده است؛ بدون تو هر سرزمینی غربت است و تمام مردم غریبه اما این روزها درد غربت بیش از پیش به سینه‌ام فشار می‌آورد، بیش
در هجوم گرگها برّه دریده می شودزخمهای ماندگارت را برادر حفظ کنتا شهادت فاصله یک گام قسمت را ببینصندلی چرخدارت را برادر حفظ کن
مین و خمپاره به جسم و جان تو بوسه زدنداین نشان افتخارت را برادر حفظ کندرد ترکش در تنت به مغز استخوان رسیدتو غرور کوهسارت را، برادر حفظ کنتو غرور کوهسارت را، برادر حفظ کنهر ترازویی اگر حق تو را ناحق گرفتاعتقاد ذولفقارت را، برادر حفظ کنهر که نان از اسم تو خورد و تو را تنها گذاشتتو خدای روزگارت را، برادر حفظ کنگریه های
معشوق پاییزی من، سلام!
حال که این نامه را می‌خوانی من احتمالا در اتاقِ کار کوچکم، در کلبه‌ای زمستانی وسطِ آنگلبرگ، روی صندلی راحتی‌ام لم‌ داده‌ام، به تو فکر می‌کنم و برای صدمین بار "آیدای بی‌شاملو"یم را می‌خوانم و با تک‌تکِ جملاتش جنبش زندگی را در شریان‌هایم احساس می‌کنم!
راستی امروز چند شنبه است؟ ما حالا در کدام ورق تاریخ ایستاده‌ایم؟ چند تار موی سیاهِ یادگار روزهای جوانی بر سرمان باقی مانده؟ چند زمستان از نوشتن این نامه سپری شده ت
خری آمد بسوی مادر خویش *** بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش 
 
برو امشب برایم خواستگاری *** اگر تو بچه ات را دوست داری 
 
خر مادر بگفتا ای پسر جان *** تو را من دوست دارم بهتر از جان 
 
ز بین این همه خرهای خوشگل *** یکی را کن نشان چون نیست مشکل 
 
خر از شادمانی جفتکی زد *** کمی عرعر نمود و پشتکی زد 
 
بگفت مادر به قربان نگاهت *** به قربان دو چشمان سیاهت 
 
خر همسایه را عاشق شدم من *** به زیبائی نباشد مثل او زن 
 
بگفت مادر برو پالان به تن کن *** برو اکنون بزرگان را خبر
می خواهم تنهایی بزرگی را به تو معرفی کنم که در ان تنهایی می توانی بهترین زندگی ها را داشته باشی.چون در این تنهایی بزرگ کسی هست که به عنوان بهترین یاور تو در همه جای زندگی ات خواهد بود.یعنی از ابتدا بوده است و الان هم هست و پس از این هم خواهد بود.او هست چه بتوانی با او دیداری داشته باشی و چه نتوانی.اما اگر بتوانی راه دوستی با او را بیاموزی هرگز احساس تنهایی نخواهی کرد.
این را هم بگویم این تنهایی نیست که ازاردهنده است بلکه این احساس تنهایی است که د
 
 
بگذار از عاشقانه های آرام برایت بگویم .
اگر هیچ نخوانده ای ، این را بخوانی ،آن است که همه را خوانده ای .
این کتاب را نباید خواند باید با نماهنگ آن زندگی کرد .
این کتاب فرار از تکرار و ملامت هاست .
تکرار در زندگی زناشویی که شاید با موجی از عشق  آغاز شده باشد و در اواسط آن جز کهنه پاره هایی از آن نمانده باشد که با وصله های پی در پی چون عبایی فرسوده بر تن زنگیشان میپوشانند .
مزه مزه میکنی که زمان نمیتواند عشقتان را کدر کند مگر آنکه به اراده ی خود ا
بادبادک‌باز کوچک، امیر، سلام!
 می‌دانم که وقتی این نامه به دستت برسد دیگر آن بادبادک‌باز کوچک با چُپُن رنگی بر فراز عمارت نیستی، می‌دانم که حتی یادآوری آن خاطرات هم می‌تواند برایت تلخ و آزار دهنده باشد، اما راستش را بخواهی دلیل اصلی مخاطب قرار دادنت همان خاطرات زیبای کودکی و روزهای شاد مردم افغان است!
 قرار بود بنویسم، صبح یک روز که خواب از سرم پریده بود تو به خاطرم هجوم آوردی و تصمیم گرفتم که نامه‌ را به تو بنویسم! راستش روزهاست که تلاش
صحنه اول (بچه - آرایشگر - پیرمرد - گوینده ی خبر)گچ سقف آرایشگاه ذره ذره به زمین می افتد. از پنج صندلی موجود در آن، چهارتا سالم نیست و روی صندلی سالم پیرمردی مریض با موهای کم پشتِ جوگندمی نشسته است. دو آرایشگر مشغول کار هستند، تلویزیون اخبار پخش می کند و پنجره مدام با وزش باد باز و بسته می شود.آرایشگر: خوب بشین بچه، وگرنه گوش هات رو می بُرَم!بچه: (گریه کنان) اما من که موهام کوتاهه، بعدش هم من نمی خوام موهای فرفریم کچل بشهپیرمرد: مدرسه قانون داره، با
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه‌ ای بند نشد
با چراغی همه‌ جا
گشتم و گشتم در شهر
هیچ‌کس، هیچکس اینجا به تو مانند نشد
____________________
دلم شکسته ست و
هیچکس دردم را نمی داند
آه از این غم که با من
می سوزد و می سازد
این روزها کسی به خودش زحمت نمی دهد یک نفر را کشف کند
زیبایی هایش را بیرون بکشد …تلخی هایش را صبر کند…
آدم های امروز دوستی های کنسروی می خواهند؛ یک کنسرو که فقط درش را باز کنند
بعد یک نفر شیرین و مهربان از تویش بپرد بیرون
و
شهریور..
پیام قسم..
انجماد..
http://s2.servermusic.ir/98/06/Alireza%20Azar%20-%20Enjemad%20-%20320%20-%20[MusicDel.Com].mp3
نگو برگرد..
http://dl.nex1music.ir/1398/06/03/Ehsan%20Khajeh%20Amiri%20-%20Nagoo%20Bargard%20[128].mp3?time=1566760160&filename=/1398/06/03/Ehsan%20Khajeh%20Amiri%20-%20Nagoo%20Bargard%20[128].mp3
دیگه چه فرقی میکنه بقیه اش چی باشه. حتما مردم حواسم نیست.....
 
 
تق تق تَ تَق تق هووو، هوا بوران و کولاکهتو ظهر آفتابی هوا وقتی که اینجوره
میگن یه جایی گرگ مادر توله زاییدهدلشوره داره تو دلم رختاشو میشوره
سرما یه جوری کل شعرو زیر و رو کردهحس میکنم خواب
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
هاجر پارت دوم . 
 
 
چندی بعد درون باغ هلو
خانم دیبا همچنان مشغول دلنوشتن است و مینویسد؛ 
این روزها میپندارم که آمدنِ هاجر به اینجا بی حکمت نیست. بیشتر از انکه او چیزی از تشریفات و آداب و رسوم این باغ یاد گرفته باشد من را از رِوالِ معمول و همیشگی خویش دور ساخته. بجای آنکه بخاطر تغییر محیط زندگیش ، و آمدن به شهر ، کردار و گفتارش را وقف و سازگار با این محیط جدیدو متفاوت کند ، درحال تغییر دادن پیرامون و اطرافیان به میل دلخواهش است. اوایل ساکت و درو
هاجر پارت  دوم 
 
رمان فارسی   ««-¬ برای خواندن رمان های کمیاب و رایگان روی واژهگان. رمان فارس کلیک کنید 
چندی بعد درون باغ هلو
خانم دیبا همچنان مشغول دلنوشتن است و مینویسد؛ 
این روزها میپندارم که آمدنِ هاجر به اینجا بی حکمت نیست. بیشتر از انکه او چیزی از تشریفات و آداب و رسوم این باغ یاد گرفته باشد من را از رِوالِ معمول و همیشگی خویش دور ساخته. بجای آنکه بخاطر تغییر محیط زندگیش ، و آمدن به شهر ، کردار و گفتارش را وقف و سازگار با این محیط جدید

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مطالب آموزشی و علمی و....